برای افشای ضدیت غزالی نسبت به علم، احیاء را انتخاب کردم؛ یکی از مهمترین کتابهای جهان اسلام. غزالی الاحیاء را نوشت؛ به دلیل اینکه تعلیمات اسلامی در نظر او مانند جسمی در حال مرگ بود که به بوسۀ زندگی نیاز دارد و چه چیزی نشاط این بدن را کاهش داده بود؟ انبوهی از فقیهان خودخواه و به قول غزالی، حامی فقه.
از قرن پنجم و با اوج گرفتن تفکرات عرفانی و صوفیانه در ایران، علم مجال چندانی برای رشد و ترقی نیافت. از بزرگترین متفکران این عصر که آثار او نقش تعیینکنندهای در میان پیروانش یافت، امام محمد غزالی (450-505 ق) بود. مکدونالد -اولین کسی که شرح زندگی غزالی را به انگلیسی منتشر کرد او را چنین توصیف میکند: «بزرگترین و بهیقین، دلسوزترین شخصیت تاریخ اسلام و تنها معلم نسلهای بعدی که هر مسلمانی او را در سطح چهار امام بزرگوار قرار داده است.»
موضع غزالی در باب خنثی بودن برخی علوم نه فقط منطق، بلکه ریاضیات و هیئت بسیار تأثیرگذار بود. ازاینرو، متکلم بزرگ اشعری، عضدالدین ایجی (756 ق)، درمورد چنین علومی مانند هیئت، اعلام کرد: «ممنوعیت صدق نمیکند، زیرا نه مخالف اعتقاد هستند و نه نفیکننده و اثباتکننده.» در آثار او از جمله، احیاء علوم الدین، این موضع آشکارا دیده میشود.
آیا غلبۀ جریان تصوف و عرفان و همزمان با آن، افول علم، صرفاً متأثر از آموزههای مخرّب و ویرانگر غزالی بوده یا عوامل دیگری هم در این ماجرا دخیل بوده است؟ یا اینکه، از میان مجموعهای از شرایط، غزالی نقش تعیینکنندهای داشته است؟
هر چه محققان ایرانی، به بُعد عرفانی آثار و تفکرات غزالی توجه کردهاند، در تحقیقات غیرایرانی، بهویژه در جهان غرب، نگاه محققان بیش از همه به ابعاد علمیِ دیدگاههای او، از جمله علم حساب، هیئت، نجوم، هندسه، منطق، فلسفه و کلام معطوف شده است. علاوه بر آن، نقش منفی و مخربی که آرای غزالی در رشد علم در جهان اسلام داشته، از موضوعات موردتوجه آنها بوده است. از کتابهایی که ابعاد علمیِ آثار و تفکرات غزالی را بررسی کرده، علاوه بر کتاب غزالی، مجدّد اسلام، میتوان به کتاب تازه منتشر شدۀ ابعاد ارسطویی منطق غزالی اشاره کرد که به بررسی ابعاد ارسطویی و ویژگیهای اسلامی در آثار منطقی غزالی پرداخته است. کتاب دیگری که با محوریت نقد دیدگاههای ضد علمی غزالی تألیف و منتشر شده، کتاب آیا علم میتواند به اسلام برگردد؟ است که به قلم پروفسور کلبرضینقوی، فیزیکدان برجستۀ دانشگاه علم و صنعت نروژ، تروندهایم، به رشتۀ تحریر درآمده است. آنچه در ادامه میآید، ترجمۀ بخشهایی از کتاب اوست که بهنقد غزالی اختصاص دارد و با تلخیص آزاد، تدوین و ارائه میشود. گفتنی است که این کتاب توسط راقم سطور در دست ترجمه و انتشار است.
نقوی در این کتاب، از دید یک دانشمند و شهروند دنیای مدرن به غزالی نگاه میکند. وی غزالی را از راهبران گمراهکنندهای قلمداد کرده که مسلمانان را از علم دور کرده است. از نظر وی، کتابهای غزالی تهدیدی برای کسانی است که به روح تحقیق آزاد، سوگند یاد میکنند. از عوامل مؤثر بر زوال علم اسلامی، وجود بزرگانی است که رهبری مبارزه با روحیۀ تحقیق را بر عهده داشتند و یکی از آنها که نمیتوان تردید داشت، شخصی بود به نام غزالی. دیدگاههای علمی غزالی در این کتاب، نه بهعنوان عارف و صوفی، بلکه بهعنوان یک فقیه و عالم برجستۀ دینی و با تمرکز بر سه کتاب او، تهافت الفلاسفه، احیاءعلوم الدین و المنقذ من الضلال نقد و بررسی میشود.
چرا غزالی؟
کارل پوپر عنوان طلسم افلاطون را به جلد اول جامعۀ باز و دشمنانش داد و مقدمۀ خود را با کلماتی تلخ آغاز کرد: «اگر در این کتاب سخنان تندی دربارۀ برخی از بزرگترین رهبران فکری بشریت گفته میشود، امیدوارم انگیزۀ من این نباشد که آنها را کوچک جلوه دهم. این بیشتر از اعتقاد من ناشی میشود. اگر میخواهیم تمدنمان زنده بماند، باید عادت احترام به مردان بزرگ را ترک کنیم.»
او افلاطون را در رأس آن رهبران گذشته، قرار داد. هنگامی که من ازبینرفتن علم عربی و رکود اسلامیکا را به یک فرد، یعنی غزالی، نویسندۀ احیاء نسبت دادم، منظورم این نیست که اینهمه، کار غزالی بوده است. درسهایی که در احیاء یاد داده شده -ضدعلم و عقلانیت، احترام و اعتقاد به خرافات، سحر و جادو، طلسم و چشم بد، طرفداری از نابردباری، بیزاری از آزادی بیان، تنبیههای خشن و نفی موقعیت برابر برای زنان- منشأ آن غزالی نیست. هدف از احیاء این بود که آنچه را که نویسندۀ آن، تعالیم واقعی اسلامی میدانست، احیا کند؛ نه ابداع. غزالی صرفاً موفقترین بیانگر مجموعهای از اندیشههای واپسگرایانه و تفرقهانگیز، پرشیواترین مجری در صف طویل نوازندگانی است که با نواختن همان آهنگ تلخ، نسلهای متوالی مسلمانان را به ورطهای که خرافات و جهل به ایمان و علم میگذرد، سوق داد؛ رکود و پوسیدگی جهان اسلام را باید به همۀ این نوازندگان نسبت داد که هر یک از آنها یک غزالی تناسخ شده است. این حامیان و حافظان سنتها که ازاینپس آنها را کشیش مینامم، در همۀ طبقات یک جامعۀ مسلمان یافت میشوند، اگرچه در تئوری، کشیش رسمی و اسلام در عمل، به اندازۀ نفت و آب غیرقابلاختلاط هستند.
برای افشای ضدیت غزالی نسبت به علم، احیاء را انتخاب کردم؛ یکی از مهمترین کتابهای جهان اسلام. غزالی الاحیاء را نوشت؛ به دلیل اینکه تعلیمات اسلامی در نظر او مانند جسمی در حال مرگ بود که به بوسۀ زندگی نیاز دارد و چه چیزی نشاط این بدن را کاهش داده بود؟ انبوهی از فقیهان خودخواه و به قول غزالی، حامی فقه.
همان غزالی که فقه را گرانبهاترین شاخۀ علمی اعلام کرده، اکنون [معترف است که] در بسیاری از شهرهای مسلمان «هیچ پزشکی نیست مگر ذمّی که شهادتش در امور پزشکی جایز نیست. بااینحال، ما هیچ مسلمانی را نمییابیم که طبابت کند؛ اگرچه افراد زیادی درگیر بحث و جدل هستند. علاوه بر این، این شهر مملو از فقیهانی است که به صدور فتوا و دفاع از دعاوی مشغول هستند. حال چرا مردم به فقه (تعهد مشترک) که متخصصان آن در حال حاضر فراوان هستند، هجوم میآورند، اما کسی به پزشکی روی نمیآورد؟! تعهد مشترکی که هیچ مسلمانی دنبال آن نمیرود. آیا دلیلی جز این میتواند باشد که طبابت به ادارۀ اوقاف، اقامۀ وصیت، قیمومیت یتیمان، منصوبات قضایی و رسمی که بهوسیلۀ آنها خود را بر دیگران برتری میبخشند و بر دیگران مسلط میشوند، منتهی نمیشود؟!
سمیه جبارپور
دکترای زبان و ادبیات فارسی-عرفانی