خداباوری گرچه زمینههای زمینی و طبیعی دارد، اما میتواند دلیلهای الهی داشته باشد و انسانها به دلایل عقلانی، شهود عرفانی، معجزات، رهنمودهای پیامبران، و دلایل بسیارِ دیگر، خداباوری را برای خود امری عقلانی و یا عقلپذیر نمایند. آنچه روانشناسان و متخصصان علومشناختی مدعی هستند، صرفاً این نکته است که زیرساختهای شناختی روان بشر، زمینه مساعدی برای خداباوری است.
متخصصان علومشناختی در تلاشاند تا زیرساختهای دینباوری در ذهن و روان انسان را کشف کنند. در دو دهه اخیر، این دانش توسعهی بسیاری داشته است. امروزه، بیشتر متخصصان علومشناختی و نیز روانشناسان، معتقدند دینداری امری طبیعی است که ریشه در مجموعهای از بنیادهای شناختی و روانشناختی دارد که عموماً در طول دوره تکامل بشر برای انطباق با محیط بهدستآمدهاند. اما این ادعا دقیقاً به چه معناست؟ طبیعی بودن دین، آنگونه که روانشناسان و شناخت شناسان مدعیاند، چه تفاوتی با فطری بودن دین، آنگونه که دینداران معتقدند دارد؟ در این نوشته کوتاه سعی میکنم به این دو پرسش پاسخ دهم.
مسجدی بزرگ و زیبا و باشکوه را تصور کنید که با ورود به این مسجد، حسی از عظمت و معنویت به شما دست میدهد. حال یک کتابخانه را تصور کنید که این کتابخانه هم بزرگ و مجلل و جالبتوجه است. گرچه این دو ساختمان برای دو منظور متفاوت ساخته شدهاند و ظاهری متفاوت دارند، اما کموبیش، اصول ساختمانی یکسانی در هر دو بنا منظور شده است. هر دو از مواد ساختمانی شبیه به هم، همچون سنگ، سیمان، تیرآهن، و سازههای مشابه ساخته شدهاند؛ بنابراین این دو ساختمان و دیگر ساختمانها از جمله مدارس و بیمارستانها، گرچه نمودهای متفاوت و نیز کارکردهای متفاوتی دارند، ولی در نهایت همگی بر شالودهها و زیرساختهای کموبیش مشترکی استوارند.
امروزه، دانشمندان علومشناختی و روانشناسان معتقدند که پدیدههای فرهنگی متفاوت، همچون ساختمانهای متفاوت هستند که هرچند نمودهای متفاوتی دارند، ولی کموبیش دارای زیرساختهای مشترکی هستند. مثلاً مذاهب مختلف جهان، نمود و بروزهای متفاوتی دارند، اما دارای ریشههای شناختی کموبیش مشترک در روان انسان هستند که این فرایندهای شناختی مشترک، حتی میان مذهب و سایر پدیدههای فرهنگی، همچون هنر، ادبیات، آداب، و سنن نیز نقاط مشترک وجود دارد. علومشناختی تلاش میکند این زیرساختهای شناختی را که منجر به شکلگیری مذهب، بهعنوان یک نمود فرهنگی میشود را شناسایی کند. این دانش نوپا، دانشی میانرشتهای است که با توسل به فرایندهای روانشناختی عادی افراد، خصوصاً پویایی شناختی، پدیدههای فرهنگی را توضیح میدهد. علومشناختی، موج جدیدی از تحقیقات در زمینه رشد شناخت دینی در کودکان و بزرگسالان است که تلاش میکند توضیح دهد که چگونه پویاییهای شناختی خاص، منجر به پیدایش باورهای دینی، خصوصاً خداباوری میشود.
یکی از تواناییهای شناختی که در انسانها وجود دارد و زمینه خداباوری را در انسانها، حتی در آغاز کودکی ایجاد میکند، توانایی تمییز و تشخیص میان شیء (object)، و فاعل دارای اراده (Agent) است. مطالعات روانشناختی نشان میدهند که کودکان، حتی در سن پنج ماهگی، میان شیء و فاعل ذیشعور تمایز قائل میشوند و نوع رفتارشان با آنها متفاوت است. یک کودک، حتی قبل از یکسالگی بین صندلی آشپزخانه وکسی که در آنجا آشپزی میکند، فرق میگذارد. او هیچگاه آویزان صندلی (که یک شیء است) نمیشود تا به او شیر یا شکلات بدهد، اما سراغ کسی که در حال آشپزی است (فاعل دارای اراده) رفته، گریه و زاری میکند و شیر و شکلات روی میز آشپزخانه را تقاضا میکند.
کودکان، نهتنها قدرت تمییز بین شیء و فاعل دارای اراده را دارند، بلکه نوعی گرایش به فاعل پنداری را نیز دارند؛ به این معنا که اگر شک داشته باشند که آیا در پس پدیدهای، فاعلی وجود دارد یا آن پدیده صرفاً یک حرکت مکانیکی بدون اراده است، گرایش دارند که وجود فاعل را در پس آن پدیده در نظر بگیرند. این ویژگی در کودکان دیده میشود و در بزرگسالی نیز ادامه پیدا میکند. فرض کنید شبی در منزل نشستهاید و صدایی مرموز و ناشناخته از گوشه خانه به گوش شما میرسد. اولین واکنش شما، ترس و نگرانی از این است که مبادا یک دزد (که یک فاعل دارای اراده است)، به خانه شما آمده باشد. البته شما احتمالاً وارسی خواهید کرد که علت را بیابید، ولی همیشه اولین واکنش روانی به این صدای مبهم، این است که یک فاعل، در پس این اتفاق است. شبیه همین مورد، وقتی است که در جنگل یا بیشهای در حال استراحت هستید و مثلاً صدای خشخش از میان بیشهها به گوش میرسد. اولین واکنش شما این است که مبادا، حیوانی (فاعل بااراده)، به سمت شما میآید و شما احتمالاً خیلی زود موضع دفاعی میگیرید یا فرار میکنید. این یک خصوصیت روانی در انسان است که از طریق فرایند تکامل به او به ارث رسیده است و اگر اجداد ما تمایل به فاعل پنداری نداشتند و آسوده در جنگلها و بیشهزارها زندگی میکردند، تاکنون خوراک شیران و بَبران و پلنگان شده بودند و از نسل بشر چیزی باقی نمانده بود.
بنابراین انسان از منظر روانشناختی، گرایش به فاعل پنداری دارد و پژوهشگران علومشناختی، شواهد متعددی بر این ادعا ارائه کردهاند. گفته میشود که همین فاعل پنداری انسان، از زیرساختهای باور او به خداوند است. به این معنا که انسانها، وقتی در جهان طبیعت سیر میکنند و پدیدههای مختلف را تجربه میکنند، از نظر روانی (به همان دلیلی که گفته شد)، این آمادگی را دارند که برای هر پدیدهای فاعلی در نظر بگیرند که موجب پیدایش آن پدیده است و این آمادگی روانی در طول فرایند تکامل، در انسانها به وجود آمده و از اوایل کودکی نمایان میشود؛ بنابراین، مثلاً اگر ابرها تکان میخورند یا باران میبارد و یا بادی میوزد، کودک این آمادگی روانی را دارد که به دنبال فاعلی در پس این پدیدهها بگردد و اگر به او گفته شود: «این خداست که ابر و باران و باد را آفریده است. » به دلیل همان زیرساخت روانشناختی (تمایل به فاعل پنداری)، چنین ادعایی برای کودک کاملاً قابلپذیرش است. بهعبارتدیگر، همانطور که زمینه فیزیولوژیک کودک، پذیرای شیر مادر است و اگر شیر مادر به او عرضه شود، آن را بهراحتی جذب میکند، زمینه روانشناختی کودک نیز پذیرای این باور است که خدایی در پس این طبیعت است که این چرخ گردون را میچرخاند.
فاعل پنداری، تنها زیرساخت روانشناختی خداباوری نیست. زیرساخت روانشناختی دیگر، غایت انگاری انسانهاست. از توانمندیهای انسان که آن را در طول تاریخ تکامل به دست آورده، نگاه ابزاری به جهان و توان تولید ابزار است. این تمایل روانشناختی که «هر چیزی را غایتی است»، منجر به توانایی تولید ابزار شده، توانمندیای که امتیاز بشر بوده، به او در بقاء کمک کرده است. حیوانات، توانایی تولید ابزار ندارند. برای عموم آنها، یکتکه سنگ یا یکتکه چوب، هیچچیز نیست جز یکتکه سنگ یا تکهای چوب؛ ولی این انسان است که با خود میگوید: «این تکه سنگ چه غایتی دارد؟، آیا وسیلهای تیز برای بریدن است؟، آیا این تکه چوب، ابزاری برای شکار است؟» این تمایل را که هر موجودی را غایتی است، میتوان در کودکان خردسالِ سه چهارساله هم دید. مثلاً در پژوهشی به کودکان، صخرههای تیزی را نشان دادند و از آنها پرسیدند: «چرا این صخرهها تیز هستند؟» و عدهای پاسخ دادند: «برای این که نمیخواهند کسی روی آنها بنشیند».
غایت انگاری، بهعنوان یک زیرساخت روانشناختی در بزرگسالان، هم به شکل ناخودآگاه وجود دارد و هم گاهی آنها از همین ادبیات غایت انگارانه در توصیف پدیدهها استفاده میکنند. مثلاً وقتی گفته میشود: «چرا گردن زرافه دراز است؟» بسیاری پاسخ میدهند: «تا بتواند برگ درختان را بخورد». این در حالی است که درازی گردن زرافه ناشی از جهش ژنتیکی است و زرافه هیچ اراده و قصدی در دراز بودن گردنش ندارد. یا مثلاً در زبان عامه گفته میشود: «اسپرمها با یکدیگر رقابت میکنند تا خود را به تخمک برسانند و بارور شوند. » این در حالی است که اسپرمها موجوداتی غایت انگار نیستند که با یکدیگر بر سر دستیابی به تخمک، رقابت کنند؛ بلکه اتفاقی که میافتد، حرکت تصادفی اسپرمها و برخورد برخی از آنها با تخمک است.
بنابراین غایت انگاری و جهان را غایتمند دیدن، از زیرساختهای روانی انسانها در طول تاریخ تکامل است. دانشمندان علومشناختی معتقدند، این زیرساخت روانشناختی نیز، همچون فاعل پنداری، زمینه را برای خداباوری فراهم کرده است. اگر این جهان را غایتی است، پس جهان هدفمند آفریده شده و جهانی که هدفمند است، باید کسی برای آن هدفگذاری کرده باشد و خداوند میتواند همان موجودی معرفی شود که برای جهان هدفگذاری کرده است. بهعبارتدیگر، وقتی حتی کودکان نیز از نظر روانی آمادهاند که برای این جهان، غایت و غایتسازی در نظر بگیرند، این غایت انگاری، زمینه پذیرش وجود خدایی که ادیان معرفی میکنند را برای کودک آماده میکند. باز هم شبیه همان شیر مادر که ساختار فیزیولوژیک کودک، شیر را پذیراست، ساختار روانی او نیز این توضیح را که خدایی هست که این جهان را غایتمند آفریده، بهراحتی پذیراست.
در نتیجه خداباوری امری سهل و آسان است و حتی در جهان سکولار امروزی نیز، بر اساس آمار جهانی، بیش از هشتاد درصد مردم جهان، بهنوعی خداباور هستند. سهل بودن خداباوری به این دلیل است که خداباوری، بر شالودههای روانشناختی که دو نمونه از آن، فاعل پنداری و غایت پنداری هستند، بنا شده است.
روانشناسان، علاوه بر دو زیرساخت فوق، زیر ساختهای متعدد دیگری، همچون سازوکار دلبستگی را نیز شناسایی کردهاند که شالودههای خداباوری را ایجاد میکنند. در مجموع، ادعای روانشناسان، خصوصاً روانشناسان شناختی و تکاملی، بر این است که خداباوری، بهعنوان یک پدیده روانی، همچون ساختمانی است که مواد اولیه آن در روان بشر در فرایند تکامل، از پیشآماده شده است؛ بنابراین پیدایش و نمود آن در انسان، امری سهل و آسان است و به همین دلیل است که باور به خدا، امری همگانی در گذشته و حال است.
توجه شود که سازوکارهایی همچون فاعل پنداری، غایت انگاری، و دلبستگی، هیچکدام علت خداباوری نیستند، بلکه مجموعهای از عواملاند که خداباوری را در انسان تسهیل میکنند. توجه به همین نکته، میتواند پاسخ به این سؤال باشد که اگر سازوکارهای روانشناختی ناشی از فرایند تکامل، شالوده خداباوری هستند، آیا این بدان معناست که خداباوری امری غیر الهی و بلکه امری زمینی و ناشی از طبیعت (طبیعی) و تکامل بشر است؟
پاسخ روشن است؛ خداباوری گرچه زمینههای زمینی و طبیعی دارد، اما میتواند دلیلهای الهی داشته باشد و انسانها به دلایل عقلانی، شهود عرفانی، معجزات، رهنمودهای پیامبران، و دلایل بسیارِ دیگر، خداباوری را برای خود امری عقلانی و یا عقلپذیر نمایند. آنچه روانشناسان و متخصصان علومشناختی مدعی هستند، صرفاً این نکته است که زیرساختهای شناختی روان بشر، زمینه مساعدی برای خداباوری است.
به گمان صاحب این نوشته، حتی میتوان جلوتر رفت و گفت: «آنچه روانشناسان و متخصصان علومشناختی در مورد زمینههای پیدایش خداباوری در انسان میگویند، احتمالاً مؤید چیزی است که در متون دینی از آن بهعنوان فطری بودن خداباوری یاد میشود». اگر فطری بودن را به این معنا بگیریم که زمینهی خداباوری در انسانها وجود دارد، (و نه این که خداباوری بهصورت جبری و غیرارادی در انسانها قرار داده شده است)، آنگاه، شاید بتوان گفت: «آنچه روانشناسان و شناخت شناسان در مورد سازوکارهای زمینهساز خداباوری میگویند، در حقیقت توصیف این نکته است که چرا و چگونه زمینه خداباوری در انسانها شکل میگیرد». در قرآن کریم، چیزی بیش از این گفته نشده که «به دین الهی رویآورید، دینی که فطری است و خداوند آن را در انسانها نهاده است».
گمان من این است که آنچه این آیه شریفه میخواهد بگوید، این است که دین، باری بر دوش شما نیست و نهاد روانشناختی شما انسانها، پذیرای آن است و اگر من شما را به دین دعوت میکنم، به چیزی که روان شما از آن دوری کند یا با آن بیگانه باشد، دعوت نمیکنم. در مقام تشبیه، اگر ما افراد را به خوردن میوه و سبزی دعوت میکنیم، به چیزی دعوت میکنیم که سیستم گوارش بدن انسان نیز با آن هماهنگ است، ولی اگر انسانها را به خوردن سنگ و چوب دعوت کنیم، به چیزی ناسازگار با سیستم فیزیولوژی بدن او دعوت کردهایم. به همین وِزان، فطری بودن دین که خداوند به آن اشاره کرده، به معنای آن است که خداوند به چیزی دعوت کرده که با سیستم روانشناختی بشر سازگار است. اگر چنین تفسیری را بپذیریم (که البته جای دقت و بررسی بیشتر دارد)، میتوان گفت: «یافتههای روانشناختی و علومشناختی، هماهنگ با آن چیزی است که در قرآن کریم و احتمالاً سایر متون دینی، از جمله روایات آمده است.»
نکته آخر، این که روانشناسان و شناخت شناسان، فقط درباره خداباوری دست به پژوهش و شناسایی زیرساختهای شناختی و روانی نزدهاند؛ بلکه در مورد سایر اجزای اصلی ادیان، از جمله باور به روح و جهان ماورا و نیز جهان پس از مرگ و جاودانگی انسان نیز، دست به پژوهش و کشف زیرساختهای روانی و شناختی زدهاند و بهتفصیل در کتب روانشناسی دین به آن پرداختهاند (متأسفانه، منابع فارسی در این حوزه بسیار کم و شاید نایاب است و این حوزه از پژوهش، حوزهای نوپاست که جا دارد روانشناسان و اندیشمندان دینی در ایران نیز، با همکاری یکدیگر، به واکاوی بیشتر این حوزه بپردازند)
مهدی نساجی
عضو هیئتعلمی دانشگاه کلیسای مسیح کانتربری