اما این دغدغه، به ضمیمه رویکرد بنیادینی که در امامشناسی دارد، باعث میشود که دکتر سروش تأکید کند که برای تحلیل حرکت اباعبدالله(علیهالسلام) و قیام عاشورا، نباید رویکرد کلامی داشت و نباید رفتار و حرکت حسینبنعلی(علیهالسلام) را بهمثابه یک انسان قدسی و ملکوتی فهم و تحلیل کرد.
عبدالکریم سروش، یکی از تأثیرگذارترین چهرههای جریان روشنفکری، طی سه دههی اخیر است. دیدگاههای او در حوزههای معرفتشناسی و فلسفهی دین که عمدتاً تقریری نو از اندیشههای فیلسوفان مدرن غربی و امتدادبخشیِ آنها در الهیات اسلامی است، چالشهای بسیاری را در جریان تفکر دینی ایجاد کرده است. از سوی دیگر، عکسالعملهای متعددی از سوی اندیشمندان حوزوی و دانشگاهی، در پاسخ به آراء او مطرح شد. آیتالله محمدتقی مصباح یزدی(ره)، همواره از جدّیترین مواجههگران جریان روشنفکری بودند. بسیاری از دیدگاههای ایشان در حوزهی الهیات و فلسفهی دین، ناظر به اندیشههای دکتر سروش بود. به همین دلیل، بسیاری از اندیشههای این دو متفکر را میتوان نوک پیکان دو جبههی فکریِ تقریباً متضاد، در حوزهی الهیات دانست.
واقعهی عاشورا، یکی از نقاط تقاطع این دو رویکرد فکری بود. این واقعه، نه صرفاً یک ماجرای تاریخی، بلکه از منظرهای مختلف کلامی، اندیشهی سیاسی، و معرفتشناختی حاوی بصیرتهای عمیقی برای متفکران مسلمان بوده و سرنوشت بسیاری از اندیشهها را میتوان در تحلیل این واقعه به نظاره نشست؛ لذا این واقعه از اهمّیت ویژهای برخوردار است. در این تقاطع، دکتر سروش متأثر از اندیشههای فیلسوفان مدرن، حامل نگرشی منوّرالفکرانه و متفاوت از سنّت شیعی، نسبت به این ماجرا بود و آیتالله مصباح یزدی(ره) نیز در امتداد سنّت الهیات شیعی، گهگاه در آثار گفتاری یا نوشتاریشان نکاتی را بیان میکردند که -گرچه بدون تصریح، اما- میشد با قدری صرافت فهمید که در پاسخ به نگرشهای روشنفکرانه مطرح شده است. به همین دلیل، با پیگیری اندیشههای این دو متفکر، میتوان نمونهای از تقابل جریان منوّرالفکری و سنّت اسلامی، در یک عرصهی خاص را به نمایش گذارد.
در این نوشتار سعی میکنم با بازخوانیِ دیدگاههای دکتر سروش در تحلیل واقعهی عاشورا (در ابعاد مختلف آن) و سپس مروری اجمالی بر مواجههی آیتالله مصباح یزدی(ره) با آنها، تقریری از این تقابل ارائه دهم. برای این غرض لازم است دیدگاههای هر دو اندیشمند، همدلانه و بهدور از تعصب فهم و تقریر شود. البته اینکه دکتر سروش هیچ اثر مکتوبِ منسجمی دربارهی این موضوع ندارند و تمام دیدگاههایشان در قالب سخنرانیهای پراکنده و مناسبتی مطرح شده، مقداری فهم منسجم و نظاموار اندیشههایشان در این موضوع را مشکل میکند و امکان ارجاعدهی را نیز با مشکل مواجه خواهد کرد؛ اما راقم این سطور، بهعنوان ناظر سوّم در این تحقیق، سعی میکند آنچه که از تصریحات شفاهی ایشان برداشت کرده را با رعایت اخلاق پژوهش و تقیّد به امانت در توصیف، تقریر کند.
نفی نگرش کلامی به عاشورا
دکتر سروش هیچگاه دربارهی نگرش بنیادینش به مسئلهی امامت و چیستی آن تصریحی ندارد. اما از دغدغهی صریح و مکرّری که در باب نفی نگرش کلامی به واقعهی عاشورا دارد و همچنین با نگاه خوشبینانه دربارهی منسجم بودن اندیشههایشان در حوزه الهیات، میتوان حدس زد که فهم ایشان از امامت در امتداد فهمشان از نبوّت است. او با قرائتی عرفیشده از نبوّت، شأن قدسیِ شخصیت نبی را تنزل داده، وجه خاکی و بشریاش را پررنگ کرده و مفهوم تجربهی نبوی را با همین غرض پیشمیکشد. در نگاه سروش، وحی نه حقیقتی قدسی که حامل پیامی از عرش به فرش باشد، بلکه صرفاً یک تجربه است. البته تجربهای خاص، اما نه آنچنان ملکوتی و خارقالعاده که درذاتخود برای دیگر انسانها دستنیافتنی باشد؛ حداکثر تجربهای است از سنخ تجربههای عارفانه. او اسمش را تجربهی پیامبرانه میگذارد و آن را امری ذاتاً شخصی، تاریخمند، و سوبژکتیو قلمداد میکند. گرچه این تجربه درونی، در بیرون از وجود پیامبر هم ظهور و بروزهایی دارد، اما این ظهور و بروز و این رسالت، از ذاتِ این تجربه برنمیآید؛ بنابراین شریعت هم تابع شخصیت خاکی و تاریخی اوست.
در این نگرش، ولایت هم امری کاملاً شخصی، تجربی، و سوبژکتیو قلمداد میشود؛ آنچنانکه هرکسی باید بگردد و ولی خودش را پیدا کند، نه اینکه هرکس ولی خداست، ولی شما هم باشد. وقتی نبوّت و ولایت، شخصی و تجربی باشند، دیگر امتدادبخشی معنای ولایت معنوی به ولایت سیاسی، معنا نخواهد داشت و حتی اگر ما برای اهلبیت(علیهمالسلام) ولایت معنوی قائلیم، حق نداریم آن را به ولایت سیاسی سرایت دهیم؛ زیرا این کار، فوقالعاده وحشتناک و خطرناک خواهد بود! وقتی نبوت اینچنین توصیف میشود، کاملاً منطقی است که امامت هم در پارادایمی عرفیشده فهم شود.
در نگاه سروش، شخصیّت اباعبدالله(علیهالسلام) ازآنجهت که امام است، حاوی هیچ بصیرت ویژهای برای شناخت ایشان بهعنوان یک انسان ملکوتی نیست تا بتوان قیام عاشورا را در پرتو آن فهم کرد. البته این مسئله نه تصریح، بلکه لازمهی توصیفی است که از عاشورا در پرتو شخصیت حسینبنعلی(علیهالسلام) ارائه میدهد. او تأکید میکند که امر ماوراءالطبیعی همواره به امر طبیعی ترجمه میشود. هرآنچه در طبیعت هست، طبیعی است و شخصیت حسینبنعلی(علیهالسلام) هم هرچند قدسی است، اما مقهور قوانین جهان مادی است و حرکت او هم بر اساس قواعد عقلانیِ معمولی و نه ماوراءالطبیعی شکلگرفته است. این سخن، ازآنجهت مطرح شده که ما باید بتوانیم چرایی و چگونگی قیام اباعبدالله(علیهالسلام) را فارغ از نگرش کلامیِ صرف، فهم کنیم و از آن درس بگیریم.
اما این دغدغه، به ضمیمه رویکرد بنیادینی که در امامشناسی دارد، باعث میشود که دکتر سروش تأکید کند که برای تحلیل حرکت اباعبدالله(علیهالسلام) و قیام عاشورا، نباید رویکرد کلامی داشت و نباید رفتار و حرکت حسینبنعلی(علیهالسلام) را بهمثابه یک انسان قدسی و ملکوتی فهم و تحلیل کرد. در این زمینه، دکتر سروش میگوید: «نباید جنبهی لاهوتی ایشان را بر جنبهی ناسوتی¬شان غلبه بدهیم؛ بلکه باید هر دو جنبه را حفظ کنیم. البته ایشان شخصیتی فوق بشری است، اما بههرحال یک بشر است. » دکتر سروش هیچگاه، صریحاً جنبهی ملکوتی سیدالشهدا(علیهالسلام) را نفی نمیکند، اما در تحلیلهایی که از شخصیت و افعال ایشان ارائه میدهد، همواره نگرش زمینی و عرفیشده (سکولار به معنای هستیشناختیاش) را مفروض میگیرد و نهتنها از هرگونه تحلیل ملکوتی احتراز میکند، بلکه صریحاً چنین نگرشی را اسطورهای عنوان کرده و حتی مضمون همهی روایاتی که دالّ بر این نگرش هستند را (بدون اشاره به اینکه از اهلبیت(علیهمالسلام) نقل شده است) به سخره میگیرد.
به عقیدهی دکتر سروش، ما حداکثر میتوانیم به کمک دادههای تاریخی، شخصیت امام حسین(علیهالسلام) را روانشناسی کنیم و به کمک ویژگیهای شخصیتی ایشان، ماهیّت حرکت و هدف قیام را فهم کنیم. عارف و مبارز، دو وصفی هستند که دکتر سروش برای شخصیت حسینبنعلی(علیهالسلام) بیان میکند. عارف بودن را نه از نظرگاه کلامی و الهیاتی، بلکه به شهادت دعای عرفه، برای آن حضرت صادق میداند. مبارز بودن را هم بر اساس همین قیام عاشورا (و البته به قرینهی یک ادعای تاریخی که ایشان را مخالف صلح امام حسن(علیهالسلام) عنوان میکند)، بر ایشان صادق میداند. اینکه با این دو ویژگی، چطور میتوان قیام عاشورا را تحلیل کرد، در ادامه روشن میشود.
البته دو مؤلّفهی شخصیتی دیگر هم از نگاه دکتر سروش دارای اهمّیت ویژه هستند: عزّت و حرّیت. از نگاه او، حریت کلید شناخت شخصیت حسینبنعلی(علیهالسلام) است. پارهای از فرمایشات خود اباعبدالله(علیهالسلام) باعث شده که دکتر سروش، دو وصف مذکور را بر شخصیت ایشان صادق بداند. البته تحلیل دکتر علی شریعتی در باب حریت نیز باعث برجستهشدن این خصیصه در نگاه وی شده است.
عبدالکریم سروش با یادآوری ماجرای کتاب شهید جاوید، مواجههی کلامی با مسئلهی علم امام و آگاهی ابتدایی امام حسین(علیهالسلام) از سرنوشت قیام را کاملاً غلط عنوان کرده، بهطورکلی رویکرد کلامی در تحلیل قیام عاشورا را نشانهی غلبهی نگاه اسطورهای عنوان میکند. ایشان تحلیل دکتر شریعتی و همچنین نویسندهی کتاب شهید جاوید را فرارَوی از نگرش اسطورهای و نمونهی مواجههی عقلانی با واقعهی عاشورا میداند.
پاسخ دکتر سروش به مسئله علم امام در واقعه عاشورا، همان دیدگاه صالحی نجفآبادی است: «امام حسین(علیهالسلام) در ابتدای حرکت تصور کرد که عراق آمادهی پذیرش ایشان است. همه احتیاطهای عقلایی را هم انجام داده بود، وقتی هم که به بنبست خورد و فهمید چنین نیست، میخواست برگردد و به زندگیاش ادامه دهد؛ اما دشمن او را در دوراهیِ مرگ و ذلّت قرارداد و امام حسین(علیهالسلام) هم مجبور شد عزّتمندانه بجنگد و کشته شود.»
امام بهمثابه انسان کامل
تنافرِ این دیدگاهها با سنّت شیعی واضحتر از آن است که نیاز به توضیح و اثبات داشته باشد. آیتالله مصباح(ره) در مباحث عاشورایی خویش، هیچگاه به اینکه در فهم و تحلیل افعال حضرت سیدالشهدا(علیهالسلام) باید رویکرد کلامی داشت، تصریح نکردهاند؛ اما این عدم تصریح به دلیل بدیهی تلقّی کردنِ این نگرش است؛ چنانکه در همهی مباحث عاشورایی ایشان، جایگاه ملکوتی و عصمت آن حضرت، همواره مفروض و مبنای بحث بودهاست. این رویکرد، نهتنها مانع پرسش و فهمِ چرایی و چگونگی قیام نشده، بلکه بهعنوان یکی از مبادی تصدیقیِ بحث، به ما کمک میکند تا بهتر بتوانیم افعال آن حضرت را تحلیل کنیم.
در این نگرش، اساساً مبانی کلامی از مبادی تصدیقیِ لازم برای فهم و سنجش گزارشهای تاریخی هستند و بدون آنها، نمیتوان فهم درستی از سیرهی امامان معصوم(علیهمالسلام) داشت. بهعنوانمثال، وقتی میخواهد دربارهی مسئلهی سقیفه و ماجراهای سیاسیِ پس از رحلت رسول اکرم(صلیالله علیهوآله) سخن بگوید و چگونگیِ مواجههی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) با آن ماجراها را تحلیل کند، ابتدا درباره فضائل شخصیتی و ملکوتی آن حضرت بهتفصیل بحث میکند و سپس با اتکا به آنها، به تحلیل تاریخ میپردازد. (گفتار اوّل و دوّم کتاب در پرتو ولایت).
بر همین اساس، گرچه ویژگیهای شخصیتی اباعبدالله(علیهالسلام) در تحلیل قیام عاشورا نقش تعیینکننده دارند، اما ویژگیهای در این سطح سرنوشتساز را نمیتوان به اوصاف روانشناختی تقلیل داد؛ بلکه باید ویژگیهای شخصیتی ایشان را ذیل شخصیت معنوی و ملکوتی ایشان، بهمثابه یک امام و انسان کامل فهم کرد.
ایشان در این زمینه مینویسند: «همهی ائمه اطهار(علیهمالسلام) نور واحدند؛ [بنابراین] هر امام دیگری هم بهجای امام حسین(علیهالسلام) بود، باید همین برنامه را اجرا میکرد. اگر هم اختلافی در رفتار ائمه(علیهمالسلام) دیده میشود، به لحاظ شرایط اجتماعی زمان ایشان بوده است… ما معتقدیم اگر امام حسین(علیهالسلام) هم در موقعیت امام حسن(علیهالسلام) بودند، میبایست همانند ایشان رفتار میکردند و اگر امام حسن(علیهالسلام) در شرایط امام حسین(علیهالسلام) بودند، باید همان رفتار امام حسین(علیهالسلام) را انجام میدادند و سایر ائمه(علیهمالسلام) نیز به همین شکل. اختلاف در روشها و رفتارها (نه به دلیل تفاوت قرائتها از اسلام، بلکه) بهخاطر شرایط اجتماعی خاصی بوده که این وظایف را ایجاب میکرده است.»
این تنافر دربارهی جایگاه امامت اهلبیت(علیهمالسلام) و ولایت، زعامت، و رهبریِ سیاسی ایشان، بهعنوان یکی از ملزومات امامت ایشان نیز مشهود است. آیتالله مصباح یزدی(ره) برای پیامبر اعظم(صلیالله علیهوآله)، علاوه بر نبوت در معنای رایج کلامی آن، مقام امامت نیز قائل است و اثبات امامت برای اهلبیت(علیهمالسلام) را در گروِ امامت نبی دانسته و آن را امری مسلّم تلقّی میکند.
طبیعتاً این تقابل، در مسئلهی علم امام نیز امتداد مییابد. به باور آیتالله مصباح یزدی(ره) علاوه بر دلایل کلامی، دهها شاهد روایی و تاریخی در تأیید با خبر بودن امام حسین(علیهالسلام) از شهادت در این راه، وجود دارد؛ بنابراین جایی برای این سخن باقی نمیماند که ایشان چون از عاقبت حرکت و کار خود اطلاع نداشتند، دعوت مردم کوفه را اجابت کردند.
علیرضا ملااحمدی
دانشجوی دکتری فلسفه تطبیقی